نشر الکترونیک 5
کتاب «شنام» را در این اپلیکیشن می توانید دانلود کنید:
شنام
کیانوش گلزار راغب
کتاب «شنام» را در این اپلیکیشن می توانید دانلود کنید:
شنام
کیانوش گلزار راغب
کتاب «عصرهای کریسکان» را در این اپلیکیشن می توانید دانلود کنید:
عصرهای کریسکان
خاطرات امیر سعید زاده، از رزمندگان جنگ تحمیلی
کیانوش گلزار راغب
کتاب پزشک پرواز را می توانید در این اپلیکیشن مطالعه کنید:
پزشک پرواز
خاطرات دکتر محمدتقی خرسندی آشتیانی
فاطمه دهقان نیری
نقد و بررسی کتاب «پزشک پرواز»
خاطرات دکتر محمد تقی خرسندی آشتیانی- فوق تخصص گوش و حلق و بینی و استاد تمام دانشگاه تهران
.
کتاب «پزشک پرواز» در ساعت 15 تاریخ 97.8.29، در فرهنگسرای شهرداری شاهد شهر تهران، با حضور منتقد آقای احسان عباسلو و نویسنده ی کتاب خانم فاطمه دهقان نیری نقد و بررسی شد.
.
کتاب قطعه ای از آسمان دزفول را می توانید در این اپلیکیشن مطالعه کنید:
قطعه ای از آسمان دزفول
فاطمه دهقان نیری
رؤیای پرواز
نویسنده: فاطمه دهقان نیری
حجم: 6.39 مگابایت
قیمت 3000 تومان
.
توضیحات: خاطرات محمدعلی فلکی از فرمانده هان لشکر ده سیدالشهدا
.
بخشی از کتاب:
«اشتغال به کار، باشگاه، تمرین و بودن با دوستان من را سرگرم کرده بود و تا حدودی از خانواده فاصله گرفته بودم. اوقات کمی را در جمع آنها میگذراندم و این موکول شده بود به روزهای تعطیل که یا مهمان داشتیم یا به کُردان و هرجاب می رفتیم. شب ها که دور هم جمع بودیم، گاهی بچه ها با هم بازی می کردند و تنها سرگرمی جمعی شان درخانه بازی اسم فامیل و نقطه چین بود. اغلب مریم برنده ی این بازی بود و محسن شاکی. زیرا او تازه خواندن و نوشتن یاد گرفته بود و از بقیه عقب میماند. مریم سریع بود و حضور ذهن خوبی داشت. به سرعت کلمات را ردیف میکرد و چون اغلب او برنده ی بازی بود، شُبه ایجاد شده بود که سر بچهها را کلاه می گذارد و معمولاً پایان بازی به دعوا با یکدیگر ختم می شد. اکرم و اعظم هم به جمع خانواده اضافه شده بودند. حالا هشت بچه بودیم به اضافه ی آقام و مادرم و همیشه یکی دو نفر هم مهمان داشتیم. سفره را از این سر اتاق تا آن سر اتاق و وقتی هوا خوب بود در حیاط، پهن میکردند. ظهرهای تابستان ناهار یا آبدوغ خیار بود یا اشکنه و املت و شب ها یا آبگوشت یا کوکو، مادر هرچه که بود و دستش می رسید، آماده میکرد. دور سفره که می نشستیم، بچه ها تازه یادشان می افتاد که با هم دعوا کنند، یا جا کم بود و زانوی این یکی به زانوی دیگری می خورد، یا یکی دوست نداشت کنار دیگری بنشیند و می خواست به زور خودش را بین دو نفر دیگر فرو کند و یا یکی غذا را دوست نداشت و دیگران او را اذیت می کردند. بیشترین قهر و اعتراض مربوط به محسن بود که شده بود سرگرمی بچه ها. معمولاً دو سه بار در هفته وقتی سفره پهن می شد، محسن سر سفره نبود. به بهانهی این که غذای توی بشقابش کم است، یا غذا را دوست ندارد، عقب می نشست، از سفره فاصله می گرفت و می گفت: «نمی خورم.»
مادر غذای او را در ظرفی می ریخت و کنار می گذاشت. محسن در حالی که میان درگاه می ایستاد، به ظرف غذایش نگاه می کرد و می گفت: «من که نمی خورم، ولی اونو برای هرکی ریختی کمه.»
همین حرف او، بچه ها را به شوخی و خنده می انداخت. یکی می گفت: «مش یدالله سرد می شه از دهن می افته ها.»
مش یدالله، پدر بزرگم بود که محسن به خاطر تپل و سفید رو بودنش به او شباهت داشت. یکی می گفت: «خیکی تو که نمی تونی گشنه بمونی.»
محسن این جمله ها را که می شنید به مادر اعتراض می کرد و می گفت: «مامان اینا رو ببین.»
این مامان گفتن باز مرحبه ای بود در دست بچه ها که او را دست بیندازند. کشمکش تا پایان صرف غذا ادامه داشت و گاهی به دعوای خواهر برادری می کشید. حسین، عصبانی از نق نق های محسن به طرفش خیز برمی داشت و محسن هنوز دست کسی به او نرسیده، ناله ی مامان، مامان سرمی داد.
این بازی هرچند روز یک بار تکرار می شد و در نهایت محسن، درحالی که بقیه غذای شان را می خوردند، به جمع ما اضافه می شد.»
کلیه حقوق نشر متعلق به انجمن ناورد البرز، انتشار مطالب برای غیر خریدار اشکال شرعی دارد.
سرداران سوله
فاطمه دهقان نیری
حجم: 1.43 مگابایت
قیمت: 4000 تومان
.
توضیحات: خاطرات دکتر ایرج محجوب بهروز، جراح بیمارستان شرکت نفت آبادان، از دوران دفاع مقدس
.
بخشی از کتاب:
روز بعد سروان نگهبان زحمت کشید و آمد. رئیس عقیدتی سیاسی سپاه هم رأس ساعت آمد. او را به دفتر دکتر لازار هدایت کردم. دکتر صنعت و دو نفر دیگر از پزشکان هم حضور داشتند. با چای و بیسکویت از آنها پذیرایی کردیم. سپس ماجرای مجروح شدن دکتر غانم، سرقت ماشین او و آن چه دکتر صنعت گفته بود را برایش تعریف کردم. پس از پایان صحبتها دوست پاسدار ما گفت: «من به مقر سپاه میروم و در این باره تحقیق میکنم و خبر آن را به شما خواهم داد.»
ما هم تشکر کردیم. خداحافظی کرد و رفت. ساعت هفت صبح روز بعد، خواب بودم که درِ اتاق من را زدند. دکتر لازار به اتاقم آمد و گفت: «بلند شو، دو نفر پاسدار آمدهاند و میخواهند با شما صحبت کنند.»
دست صورت خود را شستم و به اتاق دکتر لازار رفتم. دیدم دو جوان پاسدار آنجا نشسته و منتظرم هستند. گفتند: «پس از تحقیق معلوم شد ماشینی که زیر پای ما بود، متعلق به آقای دکتر غانم میباشد.»
چگونگی سرقت ماشین را پرسیدیم. آنها گفتند روزهای اول جنگ که درگیری در حوالی گمرک خرمشهر بود و عراقیها مشغول غارت اموال گمرک و اشغال آن بودند، مقامات ایرانی گفتند هر کس بتواند اتومبیلی از گمرک خرمشهر خارج کند آن را به او میدهند. اتومبیل زی پای یک درجه دار نیروی دریایی بوده و چون شماره ترانزیت داشتهاست، همه جا میگفته آنر ا از گمرک خرمشهر نجات داده است. مقامات هم اتومبیل را به او داده بودند. بعداً مرتکب چند فقره سرقت و کارهای خلاف دیگر شده و توسط شهربانی آبادان دستگیر میشود. سارق به زندان اهواز منتقل شده بود تا بعداً محاکمه و مجازات شود. چون نمیدانستند اتومبیل مسروقه است یا واقعاً از گمرک خرمشهر آزاد شده، آن را در اختیار سپاه گذاشته بودند. گویا با آن به جبهه هم رفته بودند. بالاخره قرار شد بعد از ظهر برای گرفتن ماشین به مقر سپاه مراجعه کنم.
کلیه حقوق نشر متعلق به انجمن ناورد البرز است و انتشار مطالب برای غیر خریدار اشکال شرعی دارد.